حاضر – حضور – ناظر – یا حاضر و یا ناظر! یا الله! غیبت – غایب – ظهور – ظاهر – یا صاحب الزمان! یا عین الله فی خلقه! داشتم رد میشدم. فکر میکرد کسی نمیبیندش! خیابون خلوت بود. آخر شب بود. هیچ کس نبود. من رو که دید خیلی جا خورد. ترس نبود. خجالت کشید. معلوم بود که اینکاره نیست. از کار خودش خجالت کشید یا نه! از اینکه من دیدمش خجالت کشید.
به خودم نگاه کردم. به تنهاییهام. به گناههایی که توی خلوتهام انجام دادم چون میدونستم هیچ کس نیست که من رو ببینه. اما اگه اون لحظه یک نفر میرسید آیا اون کار رو انجام میدادم؟ نه! انجامش نمیدادم. میدونم که انجام نمیدادمش.
در مکانی که کنی قصد گناهکر کند کودکی از دور نگاه شرمت آید ، ز گنه درگذریپرده عصمت خود را ندری شرمت ناید زخداوند جهان؟کو بودآگه اسرار و نهان
من از رگ گردن به آنها نزدیکترم!(1) ما در رعایت حال شما کوتاهی نمیکنیم و یادکردن شما را فراموش نمیکنیم.(2) هیچ مؤمنی در شرق یا غرب زمین از ما غایب نیست.(3) علم؟ یقین؟ به این مسأله علم ندارم؟ دارم. یقین ندارم؟ نمیدونم! اما فکر کنم دارم. پس چیه؟ شعر رو که دوباره میخونم از خودم خجالت میکشم. گر کند کودکی از دور نگاه! مگه میشه هر لحظه در نظر صاحب الزمان نباشم؟ ایشون که عین الله در میان مردم هستند. امیرالمومنین میفرمایند همه مؤمنان در شرق و غرب در نظر ما هستند. خدا هم که از رگ گردنم نزدیکتره! چقدر من بی احترامی کردم نسبت به این بزرگواران. پس چیکار کنم؟ اما باید جنگید. خدا رو شکر که فهمیدم. خدایا من شروع کردم به جنگیدن. خودت گفتی من جاهدوا فینا... من برم این شعر رو پرینت بگیرم و بزنم روبروم. توی ذهنم هم باید حکش کنم. دعام کنید که درست بشم. اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من اعوانه و انصاره و شیعته